عـــاشقــــــــــــــــانه

Sevgi - Ask - Ruya - Sen Manimsen

زیـ ـ ـر بـ ـآرون مے ایـ ـ ـسـتـ ـ ـم

مے گویند مد اَست این روزآ !!!

عشق بآزے زیر بآرون

با اَشکاے اَبر

دل نمے سوزآنم بـ ـرآے اَبرے که اَز شدت گریه

... به هـ ـ ـق هـ ـ ـق اُفتاده

دل بـ ـرآے خـ ـودم میـ ـسوزآنم

که اَز فشآر دل تنگے

خیلے وقته نفـ ـ ـسم بـ ـ ـریـ ـده بـ ـ ـریـ ـده و بند اَست ..
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:11 توسط محمد| |

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنهاقهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:8 توسط محمد| |

باران همیشه می بارد
اما مردم ستاره ها را بیشتر دوست دارند
نامردیست ...
فروختن این همه اشک به یک چشمک !

 

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط محمد| |

می شمارم

روزهای تقویم اتاقم را خط میزنم

هر از گاهی هم شیطنت میکنم

عقربه های ساعت دیواری را جلو میبرم تا شاید زمان زودتر بگذرد و...

تقویمم دیگر به سیاهی میزند

... ساعت دیواری هم از کار افتاده

و من هنوز عاشقانه می شمارم و خط میزنم و شیطنت میکنم

هنوز هم منتظرم به امید آنکه لحظه ها بگذرند و

بالاخره برسم به روزی که دوباره چشمهایت را همانقدر عاشق

دستانت را همانقدر مشتاق

وجودت را همانقدر دوست داشتنی ببینم

و فراموش کنم آنچه را که بر من گذشت.
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط محمد| |

همین که هنوز نفسی هست تا توان دعا کردنم باشد

تا قدردان تمام داده ها و نداده ها یش باشم

و لحظه های تلخ و شیرینم را پاس بدارم

و بیاد بیاورم آنهایی را که در قلب من جای دارند

و احساس کنم که مثل همیشه در آسمان ها کسی نگاهش به من هم هست

... و صدایم را میشنود

و همین که میدانم کسی هست که وارث بهترین آرزوهای من است

کافیست تا زندگی برایم معنی شود...
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:54 توسط محمد| |

در تنهايي خود لحظه ها رابرايت گريه کردم.....در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم..........در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم.....در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم......... ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچه گانه اي که به خاطرت اشک هايم را قرباني کردم.......
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:51 توسط محمد| |

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه ، يك انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مراقب بعضی یک ها باشیم !!
...در حالی که ناچیزند ، همه چیزند ....
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:47 توسط محمد| |

سلام هوای بارانی! خواستم بگویم از آدما دلگير نشو، تهمت زدن طبيعت آدم‌هاست، !! وقتی به هوای بارانی ميگویند؛ خــــــراب
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:40 توسط محمد| |

جاي من خالي‌ست
جاي من در عشق
جاي من در لحظه‌هاي بي‌دريغ اولين ديدار
جاي من در شو...ق تابستاني آن چشم
جاي من در طعم لبخندي که از دريا سخن مي‌گفت
جاي من در گرمي دستي که با خورشيد نسبت داشت
جاي من خالي‌ست
من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهرباني چشم پوشيدم؟!

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط محمد| |

بايد جلوي زياديِ عشقت رو بگيري ، تا قبل از اينكه دل طرفت رو بزنه و يا دلتنگيات خسته اش كنه !

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:35 توسط محمد| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ